SHUT UP BOYS-5
KEVIN-JOJO
یه وب دیگه از وو سانگ مین و وو سانگ هیون
نگارش در تاريخ سه شنبه 22 / 11 / 1391برچسب:SHUT UP BOYS, توسط woo sung min

پارت 5:

بعد رفتند چندتا تخم مرغ زدند به رگ و برای بقیه روزشون برنامه ریختند(یه سوال مخفی:تخم مرغ الان حکم طلا رو داره اونوقت اینا که گدا ان چجوری تخم مرغ خوردند اونم چند تا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)

تاندر:خب الان تا شب میخواید چیکار کنید؟؟؟؟؟؟؟

بکهیون:بریم با لباسای جدیدمون مخ چند نفر دیگرو هم بزنیم(ای دختر بازای نامرد.........)

کوین:اوکی بریم

بعد رفتند لباسای دیروزشون رو پوشیدند و رفتند توی یه پارک نشستند تا به پست چندتا دختر خوشگل بخورن.....................البته در همون حین به دخترا هم اس دادن و برای شب هماهنگ کردند.........

حالا دخترای معصوم داستان

ماریا تو اتاقش نشسته بود و داشت به بکهیون فکر میکرد(وای خاک بر سرم...............کوین بفهمه سرمو از تنم جدا میکنه..)

حرفایی که ماریا توی دلش میزد:

وای...................امشب شب خیلی مهمیه..................وای من چی بپوشم؟؟..................چه انتخاب سختی...............اون لباس صورتیمو بپوشم؟؟؟..............نه اون خیلی مدلش بچگونس(بچه ها هرچی لباس مینویسمو دارمشونا......نخواستم دروغ گفته باشم).................فکر میکنند خیلی بچم.................توسیه چطوره؟؟؟؟...................نه...........اونو میپوشم تیپم شبیه تیپ سیستار تو آهنگ alone میشه.............چون اونارو دوست ندارم نمیپوشمش..............اممممممممم...............مشکیه چی؟؟؟؟؟؟؟؟..................نههههههههههه.................اون مال عروسیه نه اینجوری جاها....تازه خیلی هم س.ک.س.یه.......بد راجبم فکر میکنند......................ای بابا چه انتخاب سختی..........................آها........اون تاپ سفیدرو با کت مشکیه میپوشم با شلوار لی...........خیلی هم شیک و خوبه..............(خب زمستونه دیگه)

بعد رفت سر کمدش و لباسای مورد نظرشو برداشت و با خوشحالی رفت پوشیدش و جلو آینه وایساد و خودشو برانداز کرد

بازم تو دل ماریا.......

واو خیلی خوب شدم........دخمل به این خوشملی کجا دیدی؟؟؟؟؟؟؟....................خب حالا یکم آرایش کنم!!!.................نهههههههههههههههههه................الان که نباید آرایش کنم!!!..............گفتن ساعت 8.............الان تازه ساعت 11هه......................تا شب که همه آرایشم پخش میشه اونوقت همه ازم فرار میکنن............بذار شب آرایش میکنم..............لباسامم عوض کنم که تا شب کثیف نشه

بعد از انجام همه ی این کارا دوباره نشست رو تختش و رفت تو فکر

در دل ماریا...................

خب الان چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟...................اوهوم...................به بکهیون اس بدم................نه نه نه.....................اون گفت کار داره بهتره مزاحم کارش نشم که بعدم از دستم ناراحت بشه و ولم کنه..................خب.........................زنگ میزنم به هانا...................نههههههه.......................هانا هیچوقت خدا حال حرف زدن نداره...........................پس زنگ میزنم ملانی...................

بعد گوشیشو برداشت و زنگ زد به ملانی

_سلام جوجوم خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ملانی:سلااااااااممممممممم................آره عالیم!!!

_نادو...............................راستی بکهیون به من اس داد و گفت قراره شب بریم بیرون...........

-به منم اس داد..................البته لوهان اس داد.......................به تو چه ساعتی گفت؟؟؟

_ساعت 8 میاد دنبالم.....................تو چی؟؟؟؟؟؟

-به منم همین ساعت گفت...................فکر کنم قراره با هم بریم...........

_چه خوب.......................به نظرت هانا هم میاد؟؟؟

-فکر نکنم....................کوین به قیافش نمیخورد اهل گشت و گذار باشه...............

_خب زنگ بزن به هانا ببین میاد یانه

-گوشی دستت یه دقه!!!!!!

بعد از تلفن اتاقش زنگ زد به هانا

هانا:سلام اونی..................خوبی؟؟؟؟؟؟؟

-مرسی خوبم..................تو خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟(په سلامت کو دختر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)

~مرسی.......................شب قراره با جوجوم برم بیرون............خیلی خوشحالم (جوجوم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بزنم شتکت کنم؟؟؟)

-تو هم میای پس؟؟؟؟؟؟؟؟؟

~مگه شما هم میاین؟؟؟؟

-بله.................هم من هم ماریا سر ساعت 8 میایم و 6تایی باهم میریم

~چه خوب...................پس سه تایی باهم میریم؟؟؟

-اره...............یه دقه گوشی دستت..........................ماریا هنوز هستی؟؟؟

_بله..................زیر گوشم علف سبز شد از بس منتظر بودم

-ببخشید......................هانا هم میاد........

_پس دوتاتون پاشید الان بیاید خونه ما یا نه من میام خونه شما با هم واسه تو لباس انتخاب کنیم بعد بریم واسه هانا انتخاب کنیم..............من بعد از یک عالم فک کردن لباسمو انتخاب کردم................میپوشم میام که ببینید خوبه یا نه..................به هانا هم بگو تا زیر گوش اونم علف سبز نشده.....................از من خدافظ...............

-ههههههههههههه.......................اوکی..........................بای

بعد گوشیرو قطع کرد و رفت تا باهانا بحرفه

-هانا هنوز هستی؟؟؟؟

~بله................گوشم سبز شد از بس منتظر بودم..........

-هییییییییییییی.........................ببخشید...............خب ماریا الان میاد خونه ما واسه من لباس انتخاب کنیم بعد باهم میایم واسه تو لباس انتخاب کنیم...............اوکی؟؟؟؟؟؟

~اوکی..........................پس فعلا.......................بای

-بای

و گوشیو قطع کردند

ماریا اومد پیش ملانی وباهم یه لباس به شرح زیر انتخاب کردند:

یه تیشرت سفید با یه شنل کوتاه بنفش با شلوار لی(خیلی خوشمل بدنا....................اینجوری نگاهش نکنید)

و رفتند در خونه هانا و خلاصه واسه اونم یه لباس اینجوری انتخاب کردند:

بلوز مشکی که روش یه قلب بود و وسطش نوشته بود  love 4 ever..........با یه پالتوی کوتاه که روش پوشید و همون شلوار لیه همیشگی!!!!

هر سه تاشون موندند خونه ی هانا تا ساعت 7و نیم.........................

کوین و بکهیون و لوهان همزمان زنگ زدند به سه تا دخترا

اما ماریا و هانا جواب ندادند و ملانی جواب داد و زد رو بلندگو:

لوهان:انیووووووووووووووو

ملانی:انیو..............کینچانا؟؟؟؟؟؟؟؟

لوهان:دِ.......کامساهامنیدا.....

بکهیون:ملانی شی..............سلام چرا ماریا جواب نمیده؟؟

ملانی:اوا گوشیت رو اسپیکره؟؟؟؟................خب زودتر میگفتی!!!!!!!!!!!..............

لوهان:خب ببخشید

کوین:چرا هانا و ماریا قطع کردند گوشیو رو ما باهامون قهرن؟؟؟؟؟؟

ماریا:قهر نیستیم..............دیدیم هر سه تامون پیش همیم و میدونستیم شما سه تا هم پیش همید واسه همین گفتیم در مصرف گوشی و شارژ صرفه جویی کنیم..............

لوهان:اوا گوشیه تو هم که رو اسپیکره!!!!!!!!.......................

ملانی:یادم رفت بگم............................هییییییییییییییییی

لوهان:خب همتون خونه ی ملانی هستید دیگه!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟

دخترا:نچ...........

بکهیون:پس کجایید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هانا:خونه ما!!!!!!!!!!

بکهیون:شما؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟(ههههههههه............نلی الان حس ضایع شدن بهت دست داد نه؟؟؟؟؟؟؟)

هانا:هایشششششششششش.................هانا ام............................

بکهیون:ها..................ها................هانا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟(هانا الان حس خوشحالی و خرکیفی هت دست داد نه؟؟؟؟؟؟؟)

ماریا:یا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟......................بکهیون؟؟؟؟؟؟؟.......................چته تو؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بکهیون:ها؟؟؟؟؟؟...............هی هیچی!!!!!!!!!!!!!!!!!

ماریا:مشکوک میزنیا!!!!!!!..............

بکهیون:هایشششششششششش...............................اصلنم مشکوک نمیزنم

کوین:خب ما الان میایم خونه ی هانا اینا دنبالتون.......................

دخترا:ارسو........................انیو

پسرا:تا 5 دقیقه دیگه اونجاییم.............................انیو

بعد گوشیا قطع شدند(نه بابا غیب گفتی؟؟؟؟؟)

ماریا یکم چپ چپ به هانا نگاه کرد و گفت:چرا بکهیون اینجوری شده بود؟؟؟؟؟؟؟؟

هانا:...................اممممممممممممممم.....................نمیدونم..........

بعد از 5 دقیقه پسرا اومدند

هوووووووووووووووووووووو..................................ماشینو.......................یه پورشه سفید زیر پای کوین بود.................یه لکسوز نارنجی زیر پای بکهیون..................یه پیکان سفیدم زیر پای لوهان...............هههههههههههههههههههه....................شوخی کردم یه کادیلاک قرمزم زیر پای لوهان بود(ببین اینارو از کجا کش رفته بودن دیگه!!!!!!!!!!!!)

ماریا:سووووووووووووووووووووووووووو

هانا:واو..................واقعا خوشگله................

بکهیون:قابل نداره............

ماریا با خشم فراوان به بکهیون و هانا نگاه کرد(مثلا دوست پسرمه دیگه باید عصبانی بشم!!!!!!!!!!!)(البته خدا نکنه دوست پسرم باشه ها من یه تار موی گندیده ی کوین جووووووووووووووونمو به صدتای بکهیون کچل نمیدم...........په شی!!!!!!!!!)

کوین:خب بریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ماریا:بریم................